جدول جو
جدول جو

معنی کوس کوفتن - جستجوی لغت در جدول جو

کوس کوفتن(رَهْ نَ وَ دی دَ)
کوس کوبیدن. کوس فروکوفتن. کوس زدن. طبل نواختن:
بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه.
خاقانی.
و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله
آواز قد صدقت برآمد ز لامکان.
خاقانی.
من کوب بخت بینم منکوب از آن شوم
من کوس فضل کوبم منکوس از آن بوم.
خاقانی.
- کوس سفر کوفتن، کنایه از آماده شدن برای کوچیدن:
بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وا کوفتن
تصویر وا کوفتن
کوبیدن دو چیز به یکدیگر، باز کوفتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ تَ)
تنه خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدمه و آسیب دیدن:
ز پای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گوئی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت پیل از تگ گور کوس.
فردوسی.
چنان دان که هر کس که دارد فسوس
همو یابد از چرخ گردنده کوس.
فردوسی.
بزد تند یک دست بردست طوس
تو گویی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
و رجوع به کوس و کوس خوردن شود
لغت نامه دهخدا